88/9/19
2:30 ع
من از خدا خواستم که زشتی های وجود مرا از بین ببرد.خدا گفت:«نه آنها در تو نیستند که من آنها را از بین ببرم،برای این هستند که تو در برابرشان استقامت به خرج دهی.»من از خدا خواستم که سلامتی و هماهنگی بدنم را کامل سازد.خدا گفت:«نه.روح تو کامل است،اما جسم و بدن تو موقتی است.»من از خدا خواستم که به من صبردهد.خدا گفت:«نه.صبر بر اثر سختی ها به دست می آید.شکیبایی و صبوری دادنی نیست بلکه به دست آوردنی است.»من از خدا خواستم به من خوشبختی دهد.خدا گفت:«نه.من به تو برکت میدهم،اما خوشبختی به خودت بستگی دارد.»من از خدا خواستم تا از درد و رنج رهایم کند.خدا گفت:«نه.درد رنج تو را از این جهان دور و به من نزدیکتر میکند.»من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد.خدا گفت:«نه.تو خودت باید رشد کنی،اما من تو را کمک میکنم تا میوه دهی.»من از خدا خواستم به من چیزهایی بدهد که زندگی را دوست داشته باشم.خدا گفت:«نه.من به تو زندگی می بخشم تا تو از همه لحظات آن لذت ببری.»نهایتا من از خدا خواستم که کمکم کند تا دیگران را همانطور که هستند و او دوست دارد،دوست داشته باشم.خدا گفت:«سرانجام حکمت را آموختی.» امروز روز توست.پس آن را هدر نده تا خداوند نیز به تو برکت دهد.وقتی آنچه را رخ میدهد درک کنی و به مردم محبت کنی برکت خواهی یافت.
پیام رسان